اینجا کلیک کنید.
ادامه مطلب
قسمتای اول فصل 1 سریال شهرزاد بود که تو کافه ، فرهاد گردنبندی رو به شهرزاد هدیه میده به نام مرغ آمین.
و شروع میکنه به خوندن شعری که بعدا میفهمیم بخشی از شعر مرغ آمین نیما یوشیج بوده
برای دریافت شعر کامل کلیک کنید
دریافت
مرغ آمین با صدای فرهاد:
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است
کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
Nocturne(گرفته شده از واژه فرانسوی به معنی شبانه) قطعهای موسیقی است که بر پایه سنت اروپایی برای نواختن در شب ساخته شدهاست ، قطعاتی ملایم و آرام و اغلب پر معنی و غزل گونه و گاهی غمانگیز هستند.
قطعه Nocturne از آلبوم Secret Garden قطعا یکی از بینظیرترین قطعات در این زمینه است:
ادامه مطلب
تولد پیامبر بود. داشتم فکر میکردم از این شخصیت چی میدونم؟چطور میشناسمش.؟ اصلا از کجا علاقه ام ایجاد شد؟
دو چیز تو ذهنم پررنگ شد ؛ یکی کمیک استریپ های مجله رشد دبستان از کودکی و جوانی پیامبر
و اون یکی، ترانه و موزیک ویدئو های سامی یوسف از جمله معلم .
سامی یوسف، خواننده مسلمانی بود که زمان نوجوونی ما ظهور کرد و انقلابی بپا شد.
دوباره حسبی ربی رو با دقت نگاه کردم تا بفهمم چرا تو جذب من انقد موفق عمل کرد؟
نکته اول اینکه ترانه به 4 زبان غالب مسلمونای جهانه که همین عامل وحدت اصلیه.
با شروع کلیپ ، سامی یوسف رو با کت شلوار میبینیم که تو قلب لندن داره قدم میزنه ، درحالیکه به زبان انگلیسی دعا میخونه ، به سمت محل کارش رهسپاره. دارای شان اجتماعیه. لبخند به لب داره، دنبال دعوا نیست ، عادی زندگی میکنه، اتوبوس سوار میشه و حتی جاشو به دیگران میده و زیر لب میخونه "خدا برای من کافیه"
خدا میدونه همین چهره و همین شخصیت و این شان، چقدر میتونه تو ساختن الگوی شخصتی ذهنی و ایجاد اعتمادبنفس برای مسلمونایی که تحت فشار بمباران رسانه های غربی اند، مفید باشه.که خودشونو پیدا کنن و بالا بکشن.
تو قسمت بعدی با تیپ اسپرت، ساز بر دوش به سمت استدیو میره تا با گروهشون تمرین موسیقی کنه.یعنی مسلمونها منعی برای استفاده از موسیقی نداشته و تو تمامی بخش های اجتماعی سعی میکنن حضور پیدا کنن؛ چیزی که با فرهنگ مذهبی سنتی کشور ما تا اندازه ای درتضاده.یه جورایی میخواد افق نگاه خود مسلمونها رو هم نسبت به دین تا اندازه ای تغییر بده و این رو از طریق جوونها عملی کنه که ذهن بسته ای نداشته و قابلیت تغییر دارن
قسمت بعد به هند میره و نقش یک معلم متفاوت رو بازی میکنه ؛ که با عشق و لبخند با بچه ها برخورد میکنه و از تمام سلولهاش محبت میباره.با بچه ها رفیقه و از بودن کنارشون احساس خفت نمیکنه.
همه ی اینا در جهت تغییر ذهنیت جامعه سنتی راکد مسلمان به اصل اسلام محمدی زمان پیامبره.وگرنه ما هم میدونیم که با بچه ها رفتار مناسبی نمیشه.
مرحله بعد به مصر میریم ؛ جایی که سامی یوسف وارد کارگاه میشه و تابلوی چوبی "الله" رو میسازه.
مسلمان هنرمندی که مظاهر اسلامی رو تو زندگیش پیاده میکنه و سعی میکنه دینی زندگی کنه.
گاهی فکر میکنم اگر سامی یوسف نبود، ذهنیت من نسبت به پیامبر چی میشد؟ و از اون بالاتر ، این آرامش شخصیتی ، این صبر و تلاش برای زندگی بهتر ، برای وحدت و ارتباط با فرهنگ های مختلف تو وجود من شکل میگرفت؟!
خاطره نوسی برای راه افتادن دست برای نوشتن خیلی کمک میکنه.
3 نوع خاطره(اتفاقات) داریم: فردی.جمعی.جهانی
فردی: که مربوط به خاطرات شخصی و خصوصی فرده.
جمعی: تنها گروهی از مردم شامل اون میشن.مثلا دهه شصتی ها با مدرسه موشها خاطره دارن.
جهانی: مواردی که تمام جهان از وجود اون اتفاق خبر دارن و دستخوش تغییر شدن.مثل جنگ جهانی دوم.
اگه کسی از خاطره فردی استفاده کنه،داره از زندگی خودش برای دیگران پرده برمیداره و به نمایش اون دعوتشون میکنه
گاهی خاطره، جمعیه. یعنی اتفاقی خاص ، تنها برای گروهی خاص افتاده که حالا با ارجاع به اون موضوع، تنها اون عده خاص متوجه موضوع میشن و اون اتفاق جذابه. مثل کارتون مدرسه موشها که برای دهه شصتی ها جذابیت خاصی داره اما نسل دهه 90 تنها برای سرگرمی آنی نه چندان جذاب بهش نگاه میکنه
بعضی خاطرات هم هستن که جهانی اند.مثل اتفاقات جنگ جهانی دوم و تاثیرات مخربی که بر کشورها داشت.یا ریاست جمهوری ترامپ که موج مخالفت عجیبی تو کل دنیا ایجاد کرد
هرچقدر با دیگران، خاطرات جمعی و جهانی بیشتری داشته باشیم، راه گفتگو و تعامل بهتری برای برقراری ارتباط خواهیم داشت.
پس چه بهتر که خاطرات جمعی عمیق بسازیم.
عنوان مقاله ای که با نام فرهاد دماوندی در مجله چاپ شد.
تصویر رو بزرگ کردم. متن کاملا بی ربط به عنوان بود.
ولی حقیقتا عنوان فریبنده ای داشت؛ شعر مسکوت، شعر متکلم، رسالت شعر چیست.؟
از اینجا مقاله ای در رومه شرق درخصوص این عنوان بخوانید
میان خیل اصوات و آلات نابهنجار و درهم, دفتری است "طره گیسو" نام.
از چه نام گرفته و عصاره وجود کدام معشوق بر طنین جانفزایش شگفتی آفریده, خدا عالم است و عطش هنر سازنده اش.
نوای اش آرام جان است و همصدای نای خفته ی روح.
شما نیز جرعه به جرعه ، حلال ، به گوش جان بسپارید.
یکی از نکات جالب تو داستانهای عاشقانه سنتی، تلاش عاشق و معشوق برای رسیدن به همدیگه است، درحالیکه موانع زیادی وجود داره اما این دو سعی میکنند مخفیانه در یک شب به خواسته شون برسن، اما حضور نماینده دینی رو حتی تواین شرایط فراموش نمیکنند:
1. مثلا تو داستان رمئو و ژولیت میخونیم : "خانواده ژولیت از ازدواج مخفیانه او با رومئو که با وساطت لارنس راهب صورت گرفته بی خبر اند"
2. تو داستان رستم و تهمینه در شاهنامه ، رستم وقتی رضایت تهمینه را متوجه شد ، موبدی را برای خواستگاری از پدرش فرستاد:
بفرمود تا موبدی پرهنر بیاید بخواهد ورا از پدر
البته معلم دبیرستان ما میگفت این ابیات الحاقی شاهنامه است و بعدها، کسانی برای ممیزی نخوردن کتاب ، مجبور به اضافه کردن ابیات شدند
3. تو فیلم شجاع دل ، وقتی والاس و مارون شبانه به جنگل فرار میکنن،با یک کشیش قرار میذارن و بصورت مذهبی ازدواج میکنن
همه ی اینها ، اهمیت حضور دین رو در سنت نشون میده، چه شرق و چه غرب. از سر ماله کشی یا واقعیت؟ خداعالمه.
فکر میکردم خواننده های زیرزمینی خزعبل گو ترین آدمهای روی زمین اند. ولی این اعتقاد مربوط به چند سال گذشته میشه نه الان
چندسال پیش کنه سه هزار میلیارد روی بورس بود ، خیلی برام مهم نبود. فکر میکردم بازی اجتماعی-یه که قراره مردمو مشغول کنه.
همون زمان گروه قاف،صفیر و بیداد یه آهنگ دادن به اسم
جیب که عجیب اینروزها تو این شرایط جدید اقتصادی شبیه مرهم عمل میکنه.
هر کی یه تیکه میکنه میره
دنبال یه ذره دیگه
تا گشاد شه جیبش
تا خوشحال بمیره
*هیچ وقت سبک رپ رو نمیپسندیدم اما الان احساس میکنم چقد به آشفتگی روحی ام نزدیکه.
جملات بی ربط پشت سرهم ، دقیقا وضعیت اینروزای ماست. یا اونا زود درکش کردن یا من دیر پیوستم.
بیا تو هم یه تیکه از پازل شهر باش
میدونم اینجا سیاهه شبهاش
نور نمیاد، مداد تو مدادتراش
آسمونو خریدن آسمونخراش
*برخلاف باقی اعتراضات، تو این آهنگ فقط به مسئولین توپیده نمیشه. این ماییم که عوض شدیم:
میکنه پسر از پدر، دختر از پسر
حالا یه سر هم بزن به سطح شهر
ببین دستکم از هر سه تن
دو تا فکر رفتنن، یکی فکر موندنه
بنگر به دار دنیا
ببین ظالم چه ساده افتاد
بنگر به دار دنیا
ببین ظلم را بسان مرداب
اگر بخواهم صدای حجت اشرف زاده را خلاصه کنم، میگویم گرمای عشق.
اصلا این لحن گرم خاص صدای خودش بود که
ماه و ماهی را به اوج رساند و نیشابور را بر سر زبانها انداخت.
وگرنه هر خواننده دیگری میتوانست شاهکار علیرضا بدیع را به حضیض بکشاند.
یا وقتی آهنگ
وطنم را سر داد، با وجود تمام گسستن های ملی، باز دلم خواست جزویی از خاکی باشم که برایش سرودند، شهید دادند و خودم را از آن بدانم و کمی غرور قاطی ته مانده تعلق ام کنم.
یا وقتی طنین
سرود انتخاباتی اش در ورزشگاه دهان به دهان بالا رفت و چرخید،دلم از همبستگی و شور به تپش افتاد ؛
گرچه میدانستم پشت همه این برنامه ها ، بازی ی آشکاری خودنمایی میکند. اما تصور دروغینش هم جذاب بود :)
آخ
یک جوری از بی تابی عشق میخواند که دلت میخواهد عاشق شوی.
نمیدانم معشوقه ای هست با شنیدن
چنین صدا و ناله و درخواستی ، دلش سست نشود و راه برگشت نگیرد.؟
فکر میکردم این صدا تازگی اش را از دست میدهد و بعد از مدتی عادی میشود
اما نشد. حجت اشرف زاده، همان صدای گرم و گیرا باقی ماند که در آنی ، ذهن و قلب و جان را مسحور خود کند.
صدایش پرتوان.دلش پرعشق.روحش با صفا !
اولش کرونا برام یه بیماری بود که قراره دوره اش تموم شه و بره.
اما فک نمیکردم انقد جدی بشه کهه بخاطرش مدارسو یه ماه کامل تعطیل کنن و تو شلوغیای اسفند، تو شهر ، گرد مرگ بپاشن.
دریافت
ضربه آخرو این فیلم زد.مردی که چهره شو نمیبینم. جلو بیمارستان افتاده و به سختی نفس میکشه.کسی جلو نمیره چون احتمالا بیماری اش خیلی قویه.
صدای مرد فیلمبردارو میشنویم که میگه تختای بیمارستان پر شده و کسی نیست که تکلیف این مردو مشخص کنه.
مرد سعی میکنه ت بخوره ولی جونی تو بدن نداره.
ذهن فیلمساز من، همین صحنه رو گرفت و تموم سکانسای قبلشو بازسازی کرد:
مردی نمیخواست باور کند کرونا دارد اما بالاخره بیماری امانش را برید . نفسهایش بالا نمی آمد. دنیا تاریک شده بود و کسی در خانه نبود. صدایی از گلویش بیرون نمی آمد. حتی نمیتوانست به اورژانس زنگ بزند. به سختی لباسهایش را پوشید و از پله ها پایین آمد. تاکسی گرفت اما او را سوار نکرد چون علائم حاد بیماری را در چهره اش میدید. چند بار میانه راه به زمین خورد و بلند شد. اشهدش را خواند. بیمارستان نزدیکی بود. تنها یک خیابان.باید خودش را به بیمارستان میرساند.اما نمیتوانست.دمی نشست و نفسی تازه کرد. همین چند قدم آخر جانش را میگرفت.ولی.دیگر نمیتوانست بایستد. بیمارستان نزدیک بود و کسی نمیتوانست نزدیک بیاید.بر زمین افتاد. اما تابلو بیمارستان را که دید، جان دوباره گرفت و سینه خیز خودش را رساند. اینجا نقطه امید بود
بیچاره مرد. درحالیکه فکر میکنه نجات پیدا کرده تو بدترین شرایط میمیره.
این تقلای آخر برای حرکت.این ته مونده امید.این بی کسی. این بی پناهی اش آتیشم زد.
اون مسئولی که اینا رو میبینه و شرم نمیکنه، چطور زنده است؟ هم وطن، تو چطور زنده ای؟
ما چی کار میتونیم بکنیم تو شرایط؟
درباره این سایت